در حوالي كوير

ساخت وبلاگ
جناب آقای دکتر وزیریریاست محترم مرکز مظالعات شهری و روستاییسلام علیکم شهرستان آران و بیدگل با 110 هزار نفر جمعیت در حوالی کویر و دریاچه نمک سرشار از استعداد است.کانون امام جعفر صادق(ع) در سی سال فعالیت خود توانسته است با راه اندازی کتابخانه و برگزاری کلاسهای فرهنگی ، ورزشی و هنری سهمی به سزا در رشد و اعتلای این دیار کهن بردارد.از جنابعالی درخواست می شود با اختصاص کتاب به این مجموعه ما را در خدمت به آینده سازان ایران اسلامی یاری فرمایید.  |+| نوشته شده در  پنجشنبه شانزدهم شهریور ۱۴۰۲ساعت 10:10&nbsp توسط علی رضا توحيدي  |  در حوالي كوير...
ما را در سایت در حوالي كوير دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msobahia بازدید : 36 تاريخ : شنبه 18 شهريور 1402 ساعت: 15:29

امروز با مهدی جعفری حرف زدم ایشان از دیرباز علاقمند پیشرفت بیدگل بوده و در محله هم کمک حال فغالیتهای اجتماعی است.....وی اعتقاد داشت بحث های در گروه که گاه به جدال می کشد به نفع بیدگل نیست. خاصه آنکه برخی از افراد به جای گفتگو در باره موضوع ، علاقمندند کار به جدال کشد...پیشنهاد ایشان این بود که جلسه یا جلساتی در جایی مثل حسینیه توی ده برگزار شود....حرفهایش درست است....در این چند ماه که بحث بلوار در میان است شورا و شهرداری هیچ جلسه ای با اهالی بلوار نداشته اند....ایشان پیگیر موضوع هستند ....بلوار واصف طرح بزرگی است همین که شورا و شهرداری آن را شروع کردند ارزشمند و قابل تقدیر است...اما نظر این است که باید کاری انجام شود که به نفع مردم و بافت و بیدگل باشد..  |+| نوشته شده در  شنبه هجدهم شهریور ۱۴۰۲ساعت 12:27&nbsp توسط علی رضا توحيدي  |  در حوالي كوير...
ما را در سایت در حوالي كوير دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msobahia بازدید : 40 تاريخ : شنبه 18 شهريور 1402 ساعت: 15:29

«در سختی های علیرضا توحیدی بودن»علیرضا توحیدی بودن سخت است خاصه وقتی در شهری کوچک با نام خودت وارد حوزه نقد و نظر می شوی. من نمی دانم آران و بیدگل چند علیرضا توحیدی دارد ولی من سه تای آنها را می شناسم. حالا در نظر بگیر یک علی رضای توحیدی مطلبی را می نویسد همه خیال می کنند این مطلب را تو نوشته ای در حالی که شاید کار علیرضا توحیدی دیگری باشد...یکی از بهترین کارها این است که اسم پدرمان هم را داخل پرانتز و آخر مطلب بنویسیم مثلا علیرضا توحیدی پسر ارباب دخیل!!دو سه روز پیش، به دیدن یکی از همین علیرضاهای توحیدی رفتم....گفتم دنیا می گذرد مردم و مسئولین دوست دارند از آنها تعریف و تمجید کنیم ولی به نظر من باید حقیقت را بنویسیم نظر شما چیست... با بی اعتنایی نگاهم کرد خمیازه ای کشید و بعد...چیزی نگفت....ادامه دادم موضوع این است که ممکن است عقیده من طوری باشد و نظر شما جوری دیگر... به نظرم اگر چیزی نوشتی اسم پدرت را هم بنویس اینکه زحمتی ندارد.....یک هویی دیدم حالش جور دیپر شد و گریه کرد...گفتم ناراحت شدی؟!.....پدرش او را از من گرفت و شروع کرد آهسته ضربه زدن به پشت او...گفتم آقا سعید نکند از حرفهای من ناراحت شد....باز ضربه ای زد و گفت: نه!.. آروغ دارد بچه ها تا یک سالگی آروع می زنند!!!  |+| نوشته شده در  چهارشنبه هشتم شهریور ۱۴۰۲ساعت 16:51&nbsp توسط علی رضا توحيدي  |  در حوالي كوير...
ما را در سایت در حوالي كوير دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msobahia بازدید : 44 تاريخ : شنبه 11 شهريور 1402 ساعت: 15:14

« کتاب در باغچه »ما سه تن بودیم که به باغچه رفتیم ،باغچه تمیز بود درخت نداشت گل داشت و کتاب و چند صندلی به شکل چارگوش...حدود صدسال قبل سه کودک تبریزی که نمی شنیدند به مدرسه ای رفتند آنها نمی شنیدند اما «جبار باغچه بان »گفته بود در این مدرسه که «باغچه ی اطفال » است به فرزندان شما خواندن و نوشتن می آموزم.....نه ماه بعد پدران و مادران بسیاری آمده بودند به تماشای نمایش تا ببینند آیا کودکی که نمی شنود می تواند بخواند بفهمد رشد کند میوه بدهد و دیدند می شود..تا پیش از باغچه بان کرها همسایه ی دیوار به دیوار دیوانگان بودند آنها آنها نمی دانستند کلمه چیست این خطوطی که آدمها روی کاغد می کشند چه معنایی دارد و خلاصه ارتباطشان با آدمهای عادی و دنیا کم بود....حالا اینجا «باغچه ی کتاب » است در بلوار امام روبروی کوچه حسینیه مسلم....« خانم صلاحی پور » سه چهار سالی است وارد این کسب و کار شده است...کسب و کار چیست ؟!.. کتاب نان ندارد عشق می خواهد او آموزگار است دو سال طبقه ای از خانه اش را به فروش کتاب اختصاص داد و اکنون اینجا در فضایی بهتر خانه و باغچه ی کتاب راه انداخته است. مکان از خانواده دادخواه است و «مهندس حاج اسماعیل دادخواه »همراهی کرده تا یار مهربان مشغول پند دادن کودکان سرزمینش باشد. کتابفروشی برای کودکان است .می گویم:« اوازم التحریر بیاورید مشتری دارد؟» می گوید:« این حرف را بسیاری می گویند اما اینجا یک کتابفروشی است حیف است بخشی از آن به غیر واگذار شود مغازه ی فروش کیف و مداد و دفتر بسیار است .» گاهی در همین فروشگاه ، فعالیتهای فرهنگی انجام می شود مثلا کلاس قصه گویی برای کودکان....از او می پرسیم اگر درخواستی دارد بگوید (... گاهی آدم احساس می کند مسئول است و.. آرام توی دلت می گویی نکند در حوالي كوير...
ما را در سایت در حوالي كوير دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msobahia بازدید : 44 تاريخ : چهارشنبه 8 شهريور 1402 ساعت: 13:25

« کتاب در باغچه »ما سه تن بودیم به باغچه رفتیم ،باغچه تمیز بود. درخت نداشت. کلاغ نداشت... گل داشت. کتاب داشت و چند صندلی به شکل چارگوش... صد سال پیش سه کودک تبریزی به مدرسه ای رفتند .«جبار باغچه بان » گفته بود در این مدرسه که «باغچه ی اطفال » است به فرزندان شما حتی اگر ناشنوا باشند خواندن و نوشتن می آموزم.....نه ماه و نه روز و نه ساعت بعد پدران و مادران بسیاری آمده بودند به تولد کودکانی که نمی شنوند ولی می خواند می فهمد...جوانه می زند ... رشد می کند....و میوه می دهد....تا پیش از این کرها همسایه ی دیوار به دیوار دیوانگان بودند. آنها نمی دانستند کلمه چیست آدمها وقتی دهانشان را باز می کنند چه مفاهیمی از دهانشان بیرون می آید. نوشته - این خطوط ریز که مثل ردپای مورچه روی خطوط موازی راه می روند - چه معنایی دارد. گوش- این چسبیده به سر مانند دو دسته ی سماور – به چه کار می آید... و خلاصه ارتباطشان با آدمهای عادی و دنیا کم بود....حالا اینجا «باغچه ی کتاب » است در بلوار امام روبروی کوچه حسینیه مسلم....« خانم صلاحی پور » سه چهار سالی است وارد این کسب و کار شده است....کسب و کار چیست ؟!.. کتاب نان ندارد عشق می خواهد او آموزگار است دو سال طبقه ای از خانه اش را به فروش کتاب اختصاص داد و اکنون اینجا در فضایی بهتر خانه و باغچه ی کتاب راه انداخته است. شش دانگ هوش اقتصادی ام را به محضر می آورم تا نکته ای بگویم برای رونق اقتصادی بازار کتاب...می گویم:« اوازم التحریر بیاورید مشتری دارد؟» می گوید:« این حرف را بسیاری می گویند اما اینجا یک کتابفروشی است حیف است بخشی از آن به غیر واگذار شود. مغازه ی فروش کیف و مداد و دفتر بسیار است .» او از قدمهای دیگر باغچه می گوید:« گاهی در اینجا ، فعالیتهای فرهنگی ان در حوالي كوير...
ما را در سایت در حوالي كوير دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msobahia بازدید : 41 تاريخ : چهارشنبه 8 شهريور 1402 ساعت: 13:25

« یزلو و ما ادریک ما یزلو» دو سه شب پیش بهزاد را دیدم...کدام بهزاد؟!...مگر ما در بیدگل چند بهزاد داریم؟!....او از اهالی یزلان است. مدتی است گروهی تشکیل شده به نام «آبادگران محله یزلان» با کارگروه های فرهنگی - ورزشی - بانوان و غیره......محرم امسال سری به کتابخانه عمومی زده اند و قول داده اند صد میلیون وسایل و کتاب بخرند..در همانجا کمک کرده اند کلاس زبان و سفال و کتابخوانی به راه بیفتد....زمین جنب سالن نختی چمن مصنوعی شده ..باشگاه ورزشی هما فعال است سری به مدارس عادله فرزانگان و امام خمینی و مصطفی خمینی زده اند و قول داده اند در آموزش وبهتر شدن فضای آموزش همراه باشند.....بهزاد چتری گفت ما یک گروه مجازی هم داریم که اگر قول بدهی در آنجا هیچ حرفی نزنی عضوت نمایم...گاهی در این گروه قرار می گذارند ساعتی خاص به پیاده روی بروند...گاهی یکی آش می پزد می گوید بفرمایید آش....گاهی وقتها بوی لواشک و تخمه بو داده می می آید...گاهی برای سفر کرده ای فاتحه می خوانند بعضی وقت ها خبر از مسابقه یا موفقیتی ورزشی است... به هر حال توسعه با همدلی و همفکری و همکاری اتفاق می افتد.همین که محله ای پویا و فعال است و گروه و دسته و تشکیلات دارند کاری است ارزشمند...(حالا که دارم با شما حرف می زنم و در گروه هستم یک نفر دارد به سمت من می آید وقتی رفت بقیه را خواهم نوشت)....بله ...بچه همین محله ام....فامیلی ام....کبوتری!...نیستم ...ببین هم «ت» دارم هم «ی» هم «و »....« علیرضا کبودی...شهریور 1402»  |+| نوشته شده در  دوشنبه ششم شهریور ۱۴۰۲ساعت 7:50&nbsp توسط علی رضا توحيدي  |  در حوالي كوير...
ما را در سایت در حوالي كوير دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msobahia بازدید : 43 تاريخ : چهارشنبه 8 شهريور 1402 ساعت: 13:25